یأیها الرسول؛ بلغ.

نیمه شب در ظلمات غار مشغول عبادت بود، چشمه اشکش لحظه ای از باریدن نمی ایستاد.

این ظلمت غار نبود که آزارش می داد؛ ظلمت دل مردم بود.

ناگهان نور شدیدی تابیدن گرفت و غار تاریک را همچون روز روشن کرد. گویی خورشیدی در دل شب ظاهر شد.

نور گفت: بخوان!

او پاسخ داد: نمی توانم بخوانم!

دوباره نور گفت: بخوان!

او گفت: من خواندن نمی دانم!

اما گویی نور اصلا صدایش را نمی شنید. دوباره با تحکم گفت: بخوان!

و او در کمال تعجب شروع به خواندن کرد.

ادامه مطلب

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

نوشته های معشوقه نرم افزار خرید و فروش آپارتمان در اندیشه آزمایشی دانلود جدیترین آهنگهای 97 * ما تا آخر ایستاده ایم * موزیک لر : دانلود اهنگ جدید ъlսε- ოսรIƈ همه چیز درباره سقف متحرک برقی خرید و فروش سگ ژرمن شپرد اَللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلیِّڪَ الّفَرَجْ